جدول جو
جدول جو

معنی پشنگ زدن - جستجوی لغت در جدول جو

پشنگ زدن
(وَ)
کمی آب پاشیدن با دست. گل نم زدن
لغت نامه دهخدا
پشنگ زدن
کمی آب پاشیدن با دست گل نم زدن
تصویری از پشنگ زدن
تصویر پشنگ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پشنگ زدن
((~. زَ دَ))
ترشح، با دست آب پاشیدن
تصویری از پشنگ زدن
تصویر پشنگ زدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بانگ زدن
تصویر بانگ زدن
فریاد زدن، آواز برآوردن، خواندن یا راندن کسی از روی خشم و غضب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشتک زدن
تصویر پشتک زدن
معلق وارو زدن در آب یا روی زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینه زدن
تصویر پینه زدن
پینه بستن، دوختن تکه ای از پارچه یا چرم به لباس یا کفش پاره شده، وصله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
نواختن چنگ
به چیزی چنگ انداختن، دست انداختن به چیزی
کنایه از متوسل شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
فریاد کردن. فریاد زدن. بانگ برآوردن. آواز کردن کسی را از روی سختی و غضب. (ناظم الاطباء). صدا زدن و داد زدن. (فرهنگ نظام). آواز دادن. آوا دردادن. تشر زدن. (فرهنگ نظام) :
مزن بر کم آزار بانگ بلند
چو خواهی که بختت بود یارمند.
فردوسی.
زدی بانگ کای نامداران جنگ
هرآنکس که دارد دل و نام و ننگ.
فردوسی.
منادی گری را بفرمود شاه
که شو بانگ زن پیش این بارگاه.
فردوسی.
بوالقاسم پسرش بانگ برغلامان زد. (تاریخ بیهقی). قاید بانگ بر او زد و دست به قراچولی کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324). بوسهل این مقدار بامام میگفت که آلتونتاش رایگان از دست بشد به شبورقان، من بانگی بر وی زدم. (همان کتاب ص 323). بانگ زد دانیال راکه بیرون آی. (مجمل التواریخ والقصص).
بأست ار بانگ برزمانه زند
گرگ را سیرت شبان باشد.
انوری.
صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند
کاین حرم کبریاست بار بود تنگ یاب.
خاقانی.
یکی بانگ زد روبه حیله ساز
که بند از دهان سگان کرد باز.
نظامی.
بانگ برین دور جگرتاب زن
سنگ برین شیشۀ خوناب زن.
نظامی.
دگر ره بانگ زد بر خود بتندی
که با دولت نشاید کردکندی.
نظامی.
بانگ زد آن شه که ای باد صبا
پشه افغان کرد از ظلمت بیا.
مولوی.
خواست تا او سجده آرد پیش بت
بانگ زد آن طفل کانی لم امت.
مولوی.
مزن بانگ با شیرمردان درشت
چو باکودکان برنیایی به مشت.
سعدی (بوستان).
وقتی به غرور جوانی بانگ برمادر زدم. (گلستان).
قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند
که از میان تهی بانگ میزند خشخاش.
سعدی (طیبات).
اجلاب، بانگ برچیزی زدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کلنگ بر زمین کوبیدن و کندن و شکافتن آن را ضربت وارد کردن با کلنگ بر زمین و دیوار برای کندن و شکافتن آن:
کلنگی می زند چون شیر جنگی
کلنگی نه که او باشد کلنگی.
نظامی.
و رجوع به کلنگ بمعنی دست افزار شود
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ دی دَ)
با پا زدن. لگد زدن. شلنگ انداختن:
کدام صاحب آن صاحبی که دور عنانش
به پشتهای فلک میزند شلنگ ستاره.
حکیم زلالی (از آنندراج).
... و در بحر حیرت شلنگ میزدند. (تاریخ گلستانه).
پیک گردون کش ز انجم هست چندین رنگ رز
بر هوای آستانت میزند دایم شلنگ.
کاتبی
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جستن شناوران به آب یا ورزشکاران بر زمین بدانگونه که در هوا بطول یکبار بگرد خود گردیده باشند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
وصله کردن. رقعه دوختن:
دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را
بس که عشاق تو بر جامۀ... پینه زنند.
علی خراسانی (از آنندراج).
، سخت شدن پوست پای از بسیار رفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ونگ زدن
تصویر ونگ زدن
بانگ زدن آواز دادن: (توی همین خانه کاری بسرت بیاورم که مثل مرغ کرکر تا عمر داری ونگ بزنی و بگویی بد بد است)، داد و فریاد کردن (کودک مخصوصا)، گریستن توام با داد و فریاد (بر اثر ضعف مرض تقاضای چیزی)، یواشکی چیزی را بکسی گفتن، با صدای آهسته و احیانا تو دماغی حرف زدن: (دیشب توی خیابان زن خوشگلی از جلو ما رد شد رفیقمان درگوشش ونگی زد زنکه هم قایم زد توی گوشش)
فرهنگ لغت هوشیار
تیپا زدن لگد زدن: ببخت تو پشت پا زد، پا پشت پای کسی گذاشتن تا بر زمین افتد، ترک کردن رها کردن دست کشیدن صرفنظر کردن، بیقدر و اعتبار کردن، منهزم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم زدن
تصویر پشم زدن
پشم را با کمال و امثال آن از هم باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
دست بردن بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ زدن
تصویر رنگ زدن
مالیدن رنگ برروی چیزی (در دیوار و غیره) رنگ کردن ملون ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدنگ زدن
تصویر کدنگ زدن
با کدنگ کوفتن: (بدار چوب تو سر بر نهم کدنگ بزن ز عشق روی تو بیزارم ار بگویم آه) (سوزنی درباره کازر پسر)
فرهنگ لغت هوشیار
وصله کردن رقعه دوختن (کفش و غیره) : دلق صد رنگ نماید بنظر مردم را بسکه عشاق تو بر جامهء... پینه زنند. (علی خراسانی) -2 سخت شدن پوست کف دست و پا و زانو و غیره بر اثر کار و رفتن پینه بستن، گود کردن مجرای قنات در صورتیکه قنات خشک شود. پس از گمانه زدن قنات در صورتیکه به آب نرسد مجرای قنات را گودتر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
حرکتی که ورزشکاران هنگام شنا کردن در آب یا در هوا انجام میدهند معلق زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشنه زدن
تصویر پاشنه زدن
پاشنه بر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
فریاد زدن آواز بلند بر آوردن، باز داشتن چیزی نگاهداشتن، یا بانگ زدن بر کسی. راندن وی دور کردن او از پیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانگ زدن
تصویر بانگ زدن
((زَ دَ))
فریاد زدن، آواز بلند برآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنگ زدن
تصویر زنگ زدن
((زَ. زَ دَ))
زنگار گرفتن فلز و آیینه و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ونگ زدن
تصویر ونگ زدن
((~. زَ دَ))
بانگ زدن، آواز دادن، داد و فریاد کردن (کودک مخصوصاً)، گریستن توأم با داد و فریاد
فرهنگ فارسی معین
آواز کردن، صدازدن، صلا در دادن، فریاد زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
Clutch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زنگ زدن
تصویر زنگ زدن
Chime, Ring, Rust
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
Stumble
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
tropeçar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
схватить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زنگ زدن
تصویر زنگ زدن
звонить , ржаветь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چنگ زدن
تصویر چنگ زدن
greifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زنگ زدن
تصویر زنگ زدن
läuten, klingeln, rosten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لنگ زدن
تصویر لنگ زدن
stolpern
دیکشنری فارسی به آلمانی